عنوان مقاله را بخوانید. واقعاْ اگر کسی ایده جالب و خلاقانه شما را بدزدد چکار میکنید؟ آیا شما تا به حال با همچین موردی مواجه شدهاید؟ یک روز پیامی از ویراستارم دریافت کردم،” من عنوانی روی یک مقاله دیدم که فکر کردم شاید تو آن را نوشته باشی.” اما نه! او نوشت ” خیلی عجیبه” و من فوراً لینکی را که او فرستاده بود باز کردم. خیلی عجیب بود! مقاله توسط رضا در مشهد نوشته شده بود و به طرز عجیبی شبیه به متنی بود که من قبلاً نوشته بودم ولی هنوز منتشر نکرده بودم.
اولین فکرم این بود که شاید من به طور اتفاقی لینک را توییت کردهام یا اشتباهی صورت گرفته و پستم را منتشر کردهام. اینطور به نظر میرسید که شخصی کامپیوترم را هک کرده یا ذهنم را خوانده است. در مقاله او از همان مثالهایی استفاده شده بود که من به کار بردم، همان تحقیقات و حتی همان منابع. من خیلی تعجب کردم و یک ایمیل برای او فرستادم ( اگرچه من قبلاً با او در تماس نبودم اصلاً ) و از او پرسیدم آیا پیشنویس متنم را قبلاً به نحوی خوانده است؟
در همان حال، به سرعت به سمت پستی که قبلاً آن را نوشته بودم هجوم بردم تا ثابت کنم که حداقل من این متن را قبل از اینکه متن رضا منتشر شود، نوشتهام. سپس او در جواب ایمیل من نوشت که قبلاً هرگز در مورد پست من چیزی نشنیده است. البته که او نشنیده بود. پس از تفکر بیشتر من احساس حماقت کردم. به چه کسی باید ثابت میکردم؟ چه کسی اصلاً اهمیت میداد؟ اما بعد از آن خیلی تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتم و همیشه ترس از این داشتم که کسی ایدهها و نوشتههای من را کپی کند، بطوری که دچار شک و بدگمانی شدم و در یک تله شناختی گیر افتادم.
نشانه های مبتدی بودن
مردم تمایل دارند باور کنند که ایدهها و نظراتشان بسیار کمیاب و خارقالعاده هستند. جواهرات جمعآوری و ذخیره میشوند. اما در واقع ماهیت کار خلاقانه در نوآوریهای حقیقی، تحقیقات آکادمیک و تلاشهای هنرمندانه است. اگر نظر شما غیر از این است به ما بگویید. اینکه اگر یک ایده عالی به ذهن شما برسد، به احتمال خیلی زیاد به ذهن دیگران نیز رسیده است.
جایی که من در آن زندگی میکنم، تهران است و تازه واردین به دنیای تکنولوژی کاملاً در آنجا مشخص هستند. آنها از من میخواهند که ایدههایشان به صورت راز باقی بماند، برخی از موسسات از من میخواهند که توافق نامه های غیرعلنی را امضا کنم. به راحتی میتوان گفت که آنها برای مدت زیادی نیست که در اینجا حضور دارند.
از ویژگیهای صنایع کار آزموده و کهنه کار این است که ایدههای خوب ممکن است در یک زمان به ذهن بسیاری از مردم در جاهای مختلف دنیا برسد.
این موضوع ” نظریه چند گانه اکتشاف ” نام دارد که در مقابل ” نظریه قهرمانانه اختراع ” قرار میگیرد. فرضیات اغلب توسط چندین نفر بیان میشوند، نه صرفاً توسط یک نابغه. تاریخ پر از چنین نمونههایی است: فرمولهای دیفرانسیل و انتگرال، کشف ویتامینها، ساخت تلفن، لامپ، موتور جت، بمب اتم.
ریاضیدان معروف فارکاس بویای اینطور گفته است: ” وقتی زمان وقوع چیزی رسیده باشد، در جاهای مختلفی نشانههایش نمایان میشود. مانند گل بنفشه که در اوایل بهار در همه جا می شکفد.”
به هر حال اکتشافات اجتنابناپذیر هستند. و ابداعات و نوآوریها از طریق جرقههای فکری در ذهنهای مستعد صورت میگیرد. آنطور که کوین کلی در کتابش “تکنولوژی چه میخواهد” توضیح میدهد؛ هر پیشرفت تکنولوژیک در سر تا سر جهان یک پروسه تقریباً مشابه و قابل توجهایی را طی میکند. از تکه کوچک سنگ برای روشن کردن آتش استفاده میشود و سپس برای ساختن ساطور و بعد به عنوان سلاح … این تواتر در همه اختراعات و ابداعات نسبتاً یکسان است. هر نسل قبلی زمینه را برای اکتشافات بعدی فراهم میکند و هر نسل امروزی موظف به کشف و اختراع ایدههایی است که در گذشته بنا شده است.
قانون بی ارزشی
نویسنده بریتانیایی سی.نورث کوت پارکینسون به خاطر ” قانون بی ارزشی” اش معروف است. این موضوع برای اولین بار در یک مقاله هجوی در سال ۱۹۵۷ به چاپ رسید. پارکینسون در مورد کمیسیونی نوشت که اعضایش دور هم جمع میشوند تا قوانینی در ارتباط با نیروگاه هستهایی تصویب کنند. به جای اینکه بیشتر وقت خود را صرف بحث کردن در مورد نیروگاه هستهای بکنند اما برعکس، اعضای این کمیسیون خیالی وقت زیادی را صرف صحبت کردن در مورد روکش دوچرخه میکنند. چرا که به احتمال زیاد مردم در مورد موضوعاتی صاحبنظر هستند که درک و شناخت از آن دارند و تنها تعداد کمی از افراد واجد شرایط صحبت کردن در مورد نیروی هستهایی هستند، اما هر کسی می تواند در مورد روکش دوچرخه صحبت کند.
قانون بی ارزشی، تاٌثیرش را بر سایر چیزها نیز گذاشته است. و ما همه موارد را در یک موضوع یا سایر موضوعات داریم و احساس میکنیم کسی از ما سوء استفاده کرده اگر چیزی را از ما گرفته است. همانند بچهایی که میزند زیر گریه وقتی که بچه دیگری مداد رنگیهایش را بر میدارد. و گاهی اوقات ما قویاً واکنش نشان میدهیم قبل از اینکه درک درستی از موقعیت داشته باشیم.
شاید نادرستترین و بدترین واکنش کودکانه از رهبران فکری نشئت می گیرد. از آنجایی که مقیاس موفقیت تجاری را میتوان پول در نظر گرفت، اعتبار قائل شدن برای عقاید به عنوان دارایی از تعیین کمیت آن سختتر است. و جنگ بر سر عقاید میتواند صفات بد مردم را نمایان کند. تعداد دفعاتی که من شنیدم شخصی یک همکار دانشگاهی یا صنعتی خود را به عنوان یک مزدور، شارلاطان یا یک رباینده عقاید، بیاعتبار کرده است، از دستم در رفته است.
همانطور که دانشمند علوم سیاسی والاس سایر بیان میکند: ” در هر نزاع و مشاجرهایی، شدت احساسات متناسب با ارزش موضوع مورد بحث است. با این وجود، ما بیشتر در مورد موضوعات کم اهمیت بحث میکنیم.
وقتی این موضوعات را در مقالهام میگنجانم، متوجه میشوم که تا به حال هیچ کاری نکردهام. حرفهای من حتی مضحکتر هم به نظر میرسد اگر شما متوجه شوید که هر دوی ما یعنی من و رضا از ایده دیگران برای نوشتن مقاله خود استفاده کردهایم. من باید خوشحال باشم که چیزی نوشتهام که در روزنامه وقت به چاپ رسیده است. وقتی که بعد از انتشار مقالهام توییتر را چک کردم، یک توییت خوب از رضا دریافت کردم: ” متاٌسفم که اول شما این مقاله را نوشتید اما چاپ این مقاله چیزی از ارزش اطلاعات موجود در آن کم نمیکند.”
در زندگی هم تعداد زیادی مداد رنگی برای رنگآمیزی وجود دارد. کودک عاقل با شادمانی راههای جدیدی برای خلق موضوعات بکر کشف میکند.
منبع: https://uxmag.com